سلام .
واقعانمیدونم چی بگم .
مسلمه که بعدازگذشت چندسال همه چی تغییرمیکنه .
دلم برای ف تنگ شده .برای نگاهاش .
میدونم که نبایدگولشوبخورم .حرفی نزده که بخوام گولشوبخورم .همیشه هرچی گفتم قبول کرده .
همیشه سعی میکنم بیشترازقبل بشناسمش .این بدون داشتن رابطه ممکن نیست .
نمیذارم ف دستی دستی ازپیشم بره .وبره سراغ کس دیگه ای .
شایددیگه هیچ کس منواینجوری دوست نداشته باشه .
پس ازکسی که دوسم داره ساده نمیگذرم .انگاریه جورایی بلدم چیکارکنم .حواسم به کارام ورفتارام هست .
حواسم هست که عاشقش نشم .که نگم دوسش دارم .واضحه که بهش نمیرسم .اماازخدامیخوام به همه ارزوهاش برسه
میدونم نبایدبه هرکسی دل بست .ف فامیل نزدیک منه خیلی راحت میتونم بشناسمش .
خیلی زودهمه حقیقت برملامیشه .همین طورکه الان شد.ب چندسال پیش یه نفرمیخواسته .
این به این معنی نیست که دوسش نداشته باشه باشم .گذشته هیچ کس نبایدبرام اهمیتی داشته باشه .
امامن فکرمیکنم هنوزم میخوادش .این مشکل منه همین .
بارهاگفتم بازم میگم .دلم باهیچ کدومشون نیست !
:: برچسبها:
خاطره ,
دل نوشته ,
,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6